«اَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لاِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَئنْ اُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لانُطيعُ فيكُمْ اَحَدَا اَبَدَا وَ اِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لَئِنْ اُخْرِجُوا لايَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبارَ ثُمَّ لايُنْصَرُونَ * لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ * لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ».1
ترجمه:
آيا منافقان را نديدي كه پيوسته به برادران كفّارشان از اهل كتاب ميگفتند: «هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد؛ و اگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود! خداوند شهادت ميدهد كه آنها دروغگويانند!
اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نميروند، و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار ميكنند؛ سپس كسي آنان را ياري نميكند!
وحشت از شما در دلهاي آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به خاطر آن است كه آنها گروهي نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهي نميجنگند جز در دژهاي محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (امّا در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد ميپنداري، در حالي كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومي هستند كه تعقل نميكنند!
* * *
منافقين چون به حسبِ ظاهر مسلمان و اهل مدينه بودند: «و من اهل المدينة مردوا علي النّفاق» خواستند به تبعيد يهوديان رنگ قداست بدهند لذا گفتند اگر شما از جزيرة العرب بيرون رفتيد ما نيز به همراه شما ميآييم تا نگويند يهوديان را بيرون كردند، چون ما هم مسلمان و هم اهل مدينهايم، اگر شهر را ترك كنيم، تبعيدِ شما رنگِ هجرت ميگيرد و هم سندي براي بيلياقتي مسلمين است.
مطلب دوم اين كه آنان در اين كار، آن چنان مُصرّند كه ميگويند: «و لانطيع فيكم أحدا ابدا» ما حرف هيچ كسي را گوش نميدهيم. اين كنايه به وجود مقدس ذات اقدس اِله و رسول الله است؛ يعني نه اين كه حرف افراد عادي در ما اثر نميكند بلكه پيامبر هم اگر ما را نهي كند و بگويد يهوديان را همراهي نكنيد ما حرف او را اطاعت نميكنيم. كلمه «ابدا» تأكيدي است براي اين كه اگر هرگونه فشاري بيايد كه بخواهد جلوي هجرت ما را بگيرد بياثر است.
آنان براي اين كه اثبات كنند اين همكاري نه براي آن است كه در مدينه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجاري داشتند، و باز نه براي آن است كه در وطن و ميهن و آب و خاك، يكي هستند، بلكه فقط در راه عقيده است و گفتند: «و ان قوتلتم لننصرنّكم». چون جنگي كه بين مسلمين و يهوديان بروز ميكرد فقط براي عقيده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمين.
پس آنان براي اين كه اثبات كنند اين همآهنگي در اعتقاد است نه در مسائل ديگر گفتند: «او ان قوتلتم لننصرنكم».
اين كه فرمود: «يقولون لاخوانهم الذين كفروا» اين اخوّت در قرآن كريم به چند نحو استعمال شده است: اخوّت در نژاد و آب و خاك، مطلق است و اعم از اخوّت در اعتقاد و عدم شركت در آب و خاك است. اخوّت در اعتقاد هم اعم است از شركت در آب و خاك و نژاد و عدم شركت، توضيح آن كه:
اين كه ميفرمايد: «انّما المؤمنون اخوة» مؤمنين شركت در اعتقاد دارند خواه در آب و خاك شريك باشند مثل مسلمين مكه يا مدينه و مانند آن، يا از جهت آب و خاك شريك نباشند نظير صُهَيْب كه از روم آمده و يا بلالي كه از حبشه آمده و سلماني كه از ايران رفته و مسلميني كه در حجاز به سر ميبردند، اينها هيچگونه شركتي در وطن و آب و خاك نداشتند ولي شركت در اعتقاد داشتند. گاهي شركت در وطن مايه صدقِ
اخوّت است ولو در اعتقاد سهيم نباشند نظير آن چه كه درباره انبيا فرمود: «و الي ثمود اخاهم صالحا»2 يا «و الي عاد اخاهم هودا»3 و امثال آن، كه صالح ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم ثمود ميداند و هود ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم عاد ميشمارد، اين برادري فقط شركت در وطن و آب و خاك است نه شركت در اعتقاد. پس اخوّت در وطن اعم از شركت در اعتقاد و عدم شركت است، چه اين كه اخوّت در دين هم اعم از شركت در وطن و عدم شركت در وطن است.
اين كه فرمود: «اَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لاِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا» اين شرك در اعتقاد است خواه در وطن شركت داشته باشد خواه نداشته باشد.
كار منافقين كارشكني است، گاهي با توطئه، زماني با تبطئه و جمع بين اينها هم صَدِّ عن سبيل الله است. در سوره مباركه نساء و امثال آن كه ميفرمايد: «و انّ منكم لمن ليبطئن»4 در هنگام اعزام نيرو به جبهههاي جنگ عليه كفر، فرمود عدّهاي اهل تبطئه هستند؛ يعني ايجاد بُطْيء و كندي ميكنند، به اين صورت كه ميگويند الآن نه، در اعزام بعدي، اين فصل نه، فصل بعدي. اينها كه اهل تبطئه هستند در حقيقت همان توطئهگراناند. قرآن كريم از اين گروه به عنوان «صادّ عن سبيل الله» ياد ميكند، «صدّ» يعني صرف، هم «ينصرفون بانفسهم»، هم «يصرفون اغيارهم». پس منافق صادّ عن سبيل الله است. در سوره نساء آيه 61 ميفرمايد: «و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله و الي الرسول رأيت المنافقين يصدّون عنك صدودا» منافقين نميگذارند آنها به سوي تو بيايند هم خود منصرفند، هم صارف ديگران هستند.
منافق چون پايگاه اعتقادي ندارد همواره ترسان است. اگر «الا بذكر الله تطمئنّ القلوب»5 شد، عكس نقيضش هم اين است كه هر جا طمأنينه نيست ياد خدا هم نيست و چون در قلوب منافقين طمأنينه نيست كشف ميكنيم كه ياد و نام خدا نيست و ظاهر اين سوره هم حصر است. در آيه فوق تقديم جارّ و مجرور با تقديم حرف تنبيه، حصر را ميرساند، اگر ياد و نام خدا نبود طمأنينهاي نيست، چون در منافقين ياد و نام خدا نيست قهرا طمأنينهاي هم نخواهد بود. اين هم كه فرمود: «والله يشهد انّهم لكاذبون» پرده از روي نفاق برداشت و فرمود: اصلاً منافق دروغگو است، آن روزي هم كه با مسلمين بودند به مسلمين دروغ ميگفتند، امروز هم كه با يهود اعلان وفاداري كردهاند باز هم دروغ ميگويند، اصولاً اينها دروغگويند. كاذب، صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني سيره نفاق كذب است. اين چنين نيست كه فقط با مسلمين دروغ بگويند و با شما نگويند، اصلاً نفاق با صدق جمع نميشود. كسي كه به خود دروغ ميگويد هرگز با غير راست نميگويد.
نكته حائز اهميت در اين آيه ـ كه قبلاً هم به آن اشاره شد ـ آن است كه فرمود: «لَئِنْ اُخْرِجُوا لايَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبارَ»، اين اِخْبارِ از غيب و در واقع معجزه است، چون اين آيه قبل از جريان واقعه بنينضير نازل شده اخبار به غيب است و معجزه است، امّا اگر بعد از جريان بنينضير واقع شده باشد اين بيان سيره مستمرّه اهل نفاق است.
قرآن كريم در سوره مباركه مائده از منافقين چنين پرده برميدارد كه اينها چون پايگاه آرامي ندارند فرصت طلباند، روزي كه كفّار در حال شكست بودند رابطه پنهاني با مسلمين داشتند و كم كم خود را به مسلمانان نزديك كردند وقتي هم كه مسلمين آسيب ميبينند رابطهشان را با كفار حفظ ميكنند. آيه 52 سوره مائده ميفرمايد: «فتري الّذين في قلوبهم مرض يسارعون فيهم» مصداق كامل اين آيه منافقيناند، گرچه قرآن كريم افراد ضعيف الايمان را هم الذين في قلوبهم مرض ميگويد امّا مصداق كاملش منافقيناند. اينها هستند كه شتابزده به سمت اهل كتاب ميروند. در آيه قبل اين چنين آمده بود كه «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصاري اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانّه منهم ان الله لايهدي القوم الظالمين» آن گاه فرمود: «فتري الّذين في قلوبهم مرض يُسارعون فيهم»، اين ها كه قلبشان مريض است شتابان خود را در جمع اهل كتاب يعني يهودي و غير يهودي حاضر ميكنند نفرمود «يسارعون اليهم» كه زود از شما جدا ميشوند و به سمت يهوديان ميروند بلكه فرمود «يسارعون فيهم» يعني قلبا كه با آنها بودند عملاً هم
ميكوشند كه خود را در جمع آنها حاضر كنند. كفر آنان جديد نيست كه بشود يساعرون اليهم بلكه ريشهدار است منطق آنان هم اين است كه: «يقولون نخشي ان تصيبنا دائرة» ما ميترسيم اوضاع برگردد و مسلمين شكست بخورند، ما چرا آسيب ببينيم. آن گاه قرآن كريم پرده برداشت و فرمود: «فعسي الله ان يأتي بالفتح او امرٍ من عنده فيصبحوا علي ما اسرّوا في انفسهم نادمين» اگر مسلمين پيروز بشوند چه خواهيد كرد؟ قطعا پشيمان خواهيد شد. پس عادت منافقين اين چنين است. در سوره مباركه المنافقون كه از كار آنان پرده برداشت فرمود كه اينها طبعا ترسو هستند و اين كه الآن ايمان آوردند فقط براي آن است كه به خدا و قرآن سوگند ياد كنند نه اين كه به خدا ايمان آورده باشند و اعتقاد پيدا كنند، هيچ ذرّهاي از ايمان الهي در قلبشان راه پيدا نكرده است: «اتّخذوا ايمانهم جُنّة»، اينها سوگندشان را سپر قرار دادند، اگر كافر بودند كه نميتوانستند سوگند ياد كنند.
«فصدّوا عن سبيل الله انّهم ساء ما كانوا يعملون ذلك بانّهم آمنوا ثمّ كفروا» اينها كه مرتدّ شدند و كفر درونيشان را حفظ كردند و اسلام ظاهريشان را نگه داشتند اين گروه هم جزء منافقينند.
«فَطُبِعَ علي قلوبهم فهم لايفقهون و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم» حرفهاي تند و تيز گوشنوازي هم دارند امّا «كانّهم خشبٌ مسنّده» مثل چوب خشكي هستند كه به جايي تكيه داده شده «يحسبون كلّ صيحة عليهم» هر حادثهاي كه پيش بيايد قبل از همه بيشتر از همه ميترسند، نه پايگاه مردمي دارند نه به اللّه متّكياند و خودشان هم ميدانند كه در درونشان نوري نميتابد.
«هم العدوّ»6 سرّ اين كه عدهاي «كالانعام بل هم اضلّ سبيلاً»7 هستند. اين است كه انسان وقتي مار و عقرب را ميبيند از آنها فاصله ميگيرد ولي منافق كسي است كه در ظاهر به صورت مرغ است، اما باطن او مار و عقرب است. وقتي انسان با مار مصافحه كرد مصافحه كردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربي است كه به صورت انسان درآمده از اين جهت «كالانعام بل هم اضلّ» لذا قرآن كريم ميفرمايد: «هم العدوّ فاحذرهم قاتلهم الله انّي يؤفكون».8
حال چرا منافقان شكست ميخورند و فرار ميكنند و چرا «ليولّن الادبار» علت آن اين است كه: «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ» يعني ميترسند و فرار ميكنند اگر نميترسيدند كه فرار نميكردند، منشأ ترس چيست؟ و منافقان از چه كسي ميترسند؟ فرمود فقط از شما ميترسند: «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ»، ضمير «في صدورهم» اگر به مجموع منافقين و يهوديان برگردد اين افعل التفضيل هم معناي خود را در بعضي از موارد حفظ ميكند، هم معناي تعييني دارد نسبت به خصوص منافقين و اگر چنانچه به خصوص منافقين برگردد اين اَفْعلِ تعييني است نه افعل تفضيلي. اين كه فرمود منافقين از شما بيشتر ميترسند، رهبت، خشيت و خوفِ شما در دل منافقين بيش از خداست. اين نه براي آن است كه منافقين از خدا ميترسند و از شما هم ميترسند منتها از شما بيشتر، چون منافق اصلاً از خدا نميترسد. كسي كه به خدا معتقد نيست ترسي از خدا ندارد با اين تصوّر اين «اشدّ رهبة» ميشود افعل التفضيلِ تعييني. اگر ضمير «هُم» به يهوديان هم برگردد چون خدا را قبول دارند و اهل كتاباند پس آنها هم از خدا ميترسند و هم از غير خدا، منتها از غير خدا بيش از خدا ميترسند. پس اين افعلالتفضيل اگر در خصوص منافق بود افعلِ تعييني است نظير «و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض»9 و اگر شامل منافقين و يهوديان شد نسبت به منافقين افعلِ تعييني است ولي نسبت به يهوديان افعلِ تفضيلي است. چون آنها از شما ميترسند فرار ميكنند و اين ترس از شما را هم خدا در دل اينها انداخته است.
خدا گاهي نعمت ميفرستد و گاهي نقمت، اگر ترس خود را در دل كسي القا كرد اين رحمت و نعمت است، اما اگر ترس ديگري را در قلب انسان القا كند اين عذاب است «و قذف في قلوبهم الرعب».10 آن كه از خدا ميترسد عبد صالح او است، خداي سبحان، ترس خود را در منافقين نيانداخت كه براي آنها فضيلت باشد بلكه ترس شما را در دلشان انداخت. اگر انسان از آن مَبْديي كه بايد بهراسد نترسد و از آن مبدئي كه نبايد بترسد، بترسد اين عذاب الهي است، و اگر اين ترس در قلب كسي پيدا شد اين همان «قذف في قلوبهم الرّعب» است. و اما كساني كه ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدا را مسئلت ميكنند همان طوري كه رجا را از خدا طلب ميكنند خوف را هم از خدا ميخواهند آن كريمه كه ميگويد: «يدعون ربّهم خوفا و طمعا»11 اين گونه خدا را خواندن نصيب اولياي خاصّ است، پس چون شما از خدا ميترسيد و از ديگري نميترسيد از جنگ فرار نميكنيد ولي آنها چون از مردم ميترسند فرار ميكنند.
دو حصر است كه قرآن كريم نصيب اولياي خدا ميداند: يكي اين كه فقط در بين انسانها علما از خدا ميترسند: «انما يخشي الله من عباده العلماء»12 ذيل اين كريمه از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سؤال شد كه عالم كيست؟ فرمود: «من صدّق قوله فعله» و معيارش هم همين است، هر كس كه از خدا ميترسد معلوم ميشود كه خدا را شناخته است. و چون منظور از علما، علماي بالله است اينها در شناخت خدا موحّدند، چون در شناخت خدا موحّدند در خشيت هم موحّدند. آن گاه آن حصر دوم ظهور ميكند و آن اين است كه
علماي بالله فقط از خدا ميترسند نه چيز ديگر، اين مطلب را در سوره مباركه احزاب آيه39 بيان كرد فرمود: «الّذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الاّ الله». اين حصر در خشيت است يعني در ترس هم موحّدند. اگر در خوف موحّد بود در اميد هم موحّد است و در خوف و رجاء اهل توحيد است، به خدا اميدوار است و به غير خدا اميدي ندارد، اهل يأس نيست، اهل اميد است آن هم فقط از خدا. گرچه يك موحّد بايد همه شئونش را توحيد تأمين كند ولي خطوط كلّي توحيد را اين آيات ترسيم ميكند.
انسانها چند دستهاند: متهوران خودباخته؛ يعني كساني كه اصلاً از كسي نميترسند و خوي درندگي دارند، چنان كه در بعضي از اين انقلابهاي غير ديني ديدهايد كه بعضي از هيچ عاملي، اعم از خدا و غير خدا، نميترسند، از خدا نميترسند چون معتقد نيستند از غير خدا هم نميترسند چون متهوّرند. دوم، خاشعان، يعني كساني كه هم از خدا ميترسند هم از خلق خدا، اينها در خشيّت مشركاند همان گونه كه در رجا و اميد مشركاند. سوم، موحداناند؛ يعني افرادي كه فقط از خدا ميترسند: «الّذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الاّ الله» اينها در خشيت موحّدند كه فقط از خدا ميترسند و از احدي هراس ندارند.
گروه چهارم، منافقاناند؛ يعني گروهي كه فقط از غير خدا ميترسند، لذا فرمود سرّ اين كه آنها جبهه را ترك ميكنند، همچنين يهوديان را هم ترك ميكنند و نصرتشان را ادامه نميدهند اين است كه آنها فقط از شما ميترسند: «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ». اين «ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ» براي آن است كه آنها نميدانند شما جزو جُنودِ الهي هستيد و كارها فقط از خدا ساخته است: «للّه جنود السموات والارض».13
خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمان خطاب كرد كه شما كاري انجام نداديد: «فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم»14 بلكه كار را خدا پيش بُرد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط بايد از خدا بترسد.
مشابه اين آيه سوره حشر در سوره منافقون آمده است كه اينها كارها را از غير خدا ميدانند: «هم الّذين يقولون لاتنفقوا علي مَنْ عند رسول الله حتّي ينفضّوا و للّه خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون»15 آن آيه مربوط به اميد بود و اين آيه مربوط به ترس. اگر كسي معتقد است خزائن آسمان و زمين، مِلْك و مُلكِ خداست چرا به غير خدا اميد ببندد، اگر كسي اعتقاد دارد كه «وللّه جنود السّموات والأرض» چرا از غير خدا بترسد. پس هم در خشيت موحدند و هم در رجا و اميد. لذا قرآن از آنان به عظمت ياد ميكند كه: «يدعون ربّهم خوفا و طمعا» يعني موحّدا في الخوف، موحّدا في الطمع. «فلاتعلم نفس ما اخفي لهم من قرّة اعين» هيچ كس نميداند ما چه چيزي براي اينها ذخيره كردهايم انسان در اميد و ترس هر دو بايد موحّد باشد.
در ادامه بحث سوره حشر راجع به يهوديان مدينه ميفرمايد: «لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ» يهوديان هرگز قدرت ندارند كه در يك جنگ تن به تن و در يك ميدان باز به جنگ شما بيايند با اين كه عِدّه و عدّه آنها كم نيست. آنها فقط در سنگر با شما ميجنگند و هنر بيرون آمدن از سنگر را ندارند و فقط در قريههايي كه داراي حصار و قلعههاي محكم است، سنگر ميگيرند. يا اگر هم از آن قلعه و آن سنگر بيرون آمدند از خاكريز بيرون نميآيند. اين هنر را ندارند كه جنگ تن به تن بكنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگر چنانچه آنها از آن قلعه و سنگر هم بيرون بيايند از خاكريز و پشت ديوار بيرون نميآيند و از پشت ديوار سنگ و تير ميزنند: «او من وراء جُدُر». در قديم كه مبارزان و جنگاوران كه به ميدان ميرفتند و رَجَزْ ميخواندند ميرساند كه جنگ تن به تن بوده، در كتابهاي ما هم هست كه اگر مبارزي از جبهه كفر آمد و گفت: «ألا رجلاً برجل» ديگر نبايد دو نفر عليه او به ميدان فرستاد، او كه يك نفر است يك نفر فقط به جنگ او برود ولو اين مسلماني كه رفته است كشته بشود. اين گونه تعهّدات نظامي ولو با دولت كفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمي «هل من مبارز» بود، خداوند سبحان ميفرمايد: آنها اهل اين جنگها نيستند يا داخل سنگرند و يا پشت خاكريز. اين منافقان خودشان كه هستند «بأسهم بينهم شديد» خود را بسيار نيرومند ميبينند براي اينكه نه از سنگر بيرون آمدند نه از خاكريز بيرون آمدند، چيزي را نديدند لذا فكر نميكنند كه شكست بخورند «ظنّوا انّهم مانعتهم حصونهم من الله»16 امّا وقتي با
نظاميان اسلامي و امدادهاي غيبي رو به رو شدند معلوم ميشود كاري از آنان ساخته نيست: «بأسهم بينهم شديد» امّا نسبت به مسلمين كه مقايسه كنند خيلي ذليلاند و شديد نيستند، «تحسبهم جميعا و قلوبهم شتّي». آنان، امكانات و قدرتِ ظاهري در اختيارشان هست امّا از آن طرف چون «لله خزائن السموات والارض» كاري از آنان ساخته نيست. حتي قدرت اتحاد با يكديگر را هم ندارند، شما به حسبِ ظاهر فكر ميكنيد با هم متّحدند: «تحسبهم جميعا»، اما در واقع اين طور نيست، بلكه دلهايشان پراكنده است: «و قلوبهم شتّي»، چون عامل وحدت عقل است كه انسان را به خداي واحد فرا ميخواند، اگر عقل نبود و حواسّ و غرايزِ دروني و شهوت و غضب، مياندار بود، سخن از وحدت، سخني ظاهري و بيهوده است، اگر عقل رخت بر بست، شهوت و غضب فرمانروايي ميكند و آنها هم هر كدام به سمت خود ميكشند. استدلالي كه قرآن كريم فرمود اين است كه چون عاقل نيستند با هم متحد نيستند، چون موحّد نيستند از شما ميترسند، چون عاقل نيستند متّحد نيستند. نفي توحيدشان زمينه ترس را فراهم كرده و نفي عقل زمينه اختلاف را فراهم آورده است.
در يكي از بيانات نوراني حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عدّهاي خطاب كرده فرمود: «ايّها النّاس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم»17 بدنهاي شما به هم نزديك است اما اميال و هواهاي شما مختلف است. اگر عقل نباشد ممكن نيست در ميان جامعهاي اتّحاد برقرار باشد، اگر ذات اقدس اِله نعمت توحيد را در صدر اسلام به مسلمين مرحمت كرد و فرمود: «و الّف بين قلوبهم»18 براي آن است كه نعمت عقل را به آنان داد، چون نعمت عقل را به اينها اعطاء كرده است. اينها بركت اتحاد را چشيدهاند.
پس چند مدعا در اين سه كريمه آمده است:
1ـ منافقان رو بر ميگردانند، چون از شما ميترسند؛
2ـ يهوديان و منافقان نيروي معنويِ اتّحاد و وحدت ندارند زيرا عاقل نيستند پس از نيروي ماديّشان كاري ساخته نيست.
حالا معلوم ميشود كه چرا قرآن كريم گاهي از منافقين به عنوان «لايفقهون» زماني با «لايعلمون» و وقتي با «لايعقلون» ياد كرده است، و يا اين كه چرا قرآن از آنان به «و اذا خلوا الي شياطينهم»19 نام ميبرد، چون وقتي توحيد نباشد، وحدت و اتّحاد هم نيست، قهرا شيطان كه مظهر اين گونه از پراكندگيها است ظهور ميكند.
1 ) حشر (59) آيات 11 ـ 14.
2 ) اعراف (7) آيه73.
3 ) همان آيه65 و هود (11) آيه50.
4 ) نساء (4) آيه72.
5 ) رعد (13) آيه28.
6 ) منافقون (63) آيه2.
7 ) فرقان (25) آيه44.
8 ) منافقون (63) آيه3.
9 ) انفال (8) آيه75.
10 ) احزاب (33) آيه26.
11 ) سجده (32) آيه16.
12 ) فاطر (35) آيه28.
13 ) فتح(48) آيه 4 و 7.
14 ) انفال (8) آيه17.
15 ) منافقون (63) آيه7.
16 ) حشر (59) آيه2.
17 ) نهج البلاغه خطبه29.
18 ) انفال (8) آيه63.
19 ) بقره (2) آيه14.